سفرنامه ای همراه با نقد شهرداران!

http://images.persianblog.ir/395046_xKIt5D43.jpg

تابلوی 1
به رسم معمول،روز اوّل عید را در کاشمر سپری می کنم.با خانواده و جمعی دیگر، پای پخش یک برنامه ی تلویزیونی از شبکه ی یک سیما، با عنوان « بوی جوی مولیان» نشسته ایم.گوینده با آب و تاب فراوان از نوروز ایرانی سخن می گوید و به رسم و رسوم زیبا و جشن های مردم کشور تاجیکستان درروز تحویل سال و روز های نخست بهار می پردازد و مسئولان این کشور را در فراهم آوردن مقدّمات پذیرایی ازنوروز، می ستاید.
برنامه پایان می یابد.هوس می کنم تلاش مسئولان این شهر را در استقبال از نوروز ایرانی تماشا کنم.پیاده به راه می افتم .شهر در سکوتی سنگین فرو خفته است.نه نوایی به گوش می رسد.نه جشنی به پا شده است و نه حتّی المان و نمادی در مسیر دیده می شود.به میدان مرکزی نزدیک می شوم.حوالی میدان، سرشار از آشغال های دوره گردان کاسب و بساطی های روز قبل است. چرخی به دور آن می زنم و چون بی تفاوتی عظیم مسئولان شهر را در استقبال از نوروز با شکوه ایرانی می بینم،برمی گردم و به ناچار به عزلت گاه منزل می خزم تا جشن های با شکوه نوروزی را تنها از جعبه ی جادویی تلویزیون،نظاره کنم.
تابلوی 2
عصر روز یکم عید برای حضور در یک مراسم عقدی،به اتّفاق خانواده،کاشمر را به سمت مشهد مقدّس ترک می کنیم.به حوالی تربت حیدریه می رسیم.هم خود راغبم و هم خانواده، تا تلاش مسئولان این شهر را در استقبال از نوروز ایرانی نظاره کنیم.عبور گذرا بود .امّا می شد تلاش شهردارجوان و فرهنگی شهر را در استقبال از این جشن ایرانی دید و ستود.با تعداد فراوانی المان و نماد نوروزی در میدان مرکزی شهر و سایر خیابان ها رو به رو شدیم. صورت شهر هم پاکیزه و زیبا به نظر می رسید .در مسیر بلوار 45 متری نیز با یک کارناوال (کاروان شادی)موسیقی سنّتی مواجه شدیم،که شور و نشاط فراوانی را در شهر جاری کرده بود. ازمیدان بسیج به سمت شهرک ولی عصر حرکت می کنیم.اگرچه معلوم است همه ی وسایل نقلیه از فرسودگی و آشفتگی آسفالت مسیر شهرک بسیار ناخرسندند، ولی نمی توان از کنارتلاش شهردار شهر و شهرک ولی عصر در استقبال از نوروز ایرانی به سادگی گذشت. در کنار المان های نوروزی شهرک، مانند سایرین،عکسی به یادگار می گیریم و پس از سر زدن از منزل و استراحتی کوتاه، دوباره طی طریق می کنیم.
تابلوی 3
فرصتی دست داده است تا در روز سوم عید و طی یک مراسم عقدکنان،برخی اقوام را ملاقات کنم.پاره ای از زمان با آگاهی از حال و روز هم سپری می شود.پیمانه ای هم از سبوی مشکلات و جام گلایه های یکدیگر می نوشیم. و در ادامه،حظّی از نواهای شادمانه و سماع یاران می بریم.در فصول پایانی مراسم نیز،جمعیّت حاضر، دوباره بر اسب چموش سخن می نشینند و از هر دری سخن می رانند.آن چه از این آشفته بازار سخن به یادم می ماند،تعاریف آنان از اقدامات شهرداران مشهد در استقبال از نوروز ایرانی است.اگر ره به اغراق نپیمایم و توان رام کردن اسب مبالغه را نیز داشته باشم،بیش از نود درصد حاضران،از جامه ی فاخری که آنان بر اندام این کلان شهر مذهبی در آستانه ی نوروز دوخته بودند،راضی و خشنود به نظر می رسیدند.
جشن،پایان می یابد.استراحت شبانه را نیز، به فرجام می برم.صبح روز چهارم عید، در حالی که هنوز هم کیشان، بر طبل خواب می کوبند،رختی بر تن می زنم و پیاده منزل را به سمت حرم مطهّر،ترک می کنم.پس از نواختن جسم و جان،به چهار راه میدان بار می رسم.جمعیّتی چشمانم را به خویش می خواند.کنجکاو می شوم. می ایستم.دقیق تر آن ها را می پایم .سه نفر متفاوت تر،جلوه می کنند.لباسی تقریباً مشابه بر تن دارند.کلاه سفید لبه داری هم، بر سرگذاشته اند.چراغ چهار راه که قرمز می شود و خودرو ها برای اندک زمانی در برابرش آرام می گیرند، آن سه نفر در برابر خودرو نشینان متوقّف،قرار می گیرند و به رسم تعظیم، کلاه از سر بر می دارند و دوباره آن را بر سرمی نهند.یکی از آنان با بلند گویی گردن آویز،و دو دیگر با نمایش پانتومیم، چند پیام فرهنگی – ترافیکی را به آنان یاد آوری می کنند و سپس قبل از سبز شدن جراغ ها،نوروز ایرانی را به مخاطبان، شادباش می گویند و از آنان می خواهند دست ها را به یکدیگر بکوبند و در روز های پر نشاط نوروز ایرانی،چهره های عبوس خویش را با گل های زیبای لبخند بیارایند.

ارسالی از alinajafi03

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *